قدم‌های فراموش شده در قانون جذب | قسمت دوم

ساخت وبلاگ

در قسمت قبل برایتان گفتم که باید خود را به جریان جاری در هستی بسپاریم. خود را رها کنیم. این جریان جاری، همان قانون جاذبه است. اولین قدم برای جاری شدن در جریان پرشور جاذبه، باز کردن چشمانمان و ایمان پیدا کردن به این حقیقت است که در هر حالی هم که باشیم می‌توانیم نشانه‌ای از خوشبختی را پیدا کنیم.

فرایند کار قانون جاذبه، بسیار ساده است. شاید همین سادگی‌اش باعث شده که خیلی‌ها آن را جدی نگیرند. گاهی گرایش به پیچیدگی، ما را از درک چیزهای ساده زندگی‌مان دور می‌کند.

ما باید قبل از اینکه به دنبال دریافت خواسته‌های خود باشیم، زمینه‌های ایجاد و تداوم آن‌ها را در ذهنمان مهیا کنیم. افراد بسیار موفق، زمانی درست جایی که شما هستید بودند و همین آماده‌سازی‌ها را انجام می‌دادند. پس با دقت، این مرحله‌ها را طی کنید.

قدم دوم:
فرایند رهاسازی را اول در مورد خودتان، سپس در مورد خواسته‌هایتان به کار بگیرید

الان در ذهنتان چه می‌گذرد؟ منظورم همین الان در همین ثانیه‌ای است که در حال خواندن این جمله هستید. جریان فکری این لحظه خود را دوست دارید؟ تا به حال، زمانی برایتان پیش آمده که بخواهید از شلوغی‌های ذهنتان کم کنید و به سکوتش اضافه کنید؟ لحظه‌هایی که با خودتان می‌گفتید، ای کاش این‌قدر با خودم کلنجار نمی‌رفتم. ای کاش صداهای ذهنم لحظه‌ای مرا به حال خودم می‌گذاشتند. خوب، رهاسازی این کار را برای ما انجام می‌دهد.

رهاسازی چیست؟ رهاسازی فرایندی بسیار ساده است که طی آن ذهن خود را از هر گونه احساس و فکر – چه مثبت و چه منفی –  آزاد می‌کنیم. در واقع ذهن خود را ساکت می‌کنیم.

لستر لوینسن

با این ساکت کردن، می‌توانیم ببینیم که واقعا در اطرافمان چه می‌گذرد. چه می‌خواهیم، الان کجا هستیم و به کجا می‌رویم. این روش، سدونا نام دارد و مخترع آن فیزیکدانی به نام لستر لوینسن است.

در طی این مقاله و چند مقاله بعدی، یاد می‌گیریم که چطور با استفاده از روش سدونا، ذهن پر از سر و صدای خودمان را به سکوت دعوت کنیم و گام بزرگی برای یکی شدن با جریان جاذبه برداریم. اما قبل از آن باید با چند مفهوم آشنا شویم. در واقع این نکته‌ها و مفاهیم، پیش‌نیاز فرایند رهاسازی هستند.

» مراقب نقشه‌سازی بیهوده ذهنتان باشید

ما در 99 درصد موارد، تمام تمرکز و نگاهمان به نقشه‌های ذهنی بیهوده‎ای است که از واقعیت برای خودمان خلق کرده‌ایم. به حدی این نقشه ذهنی را باور می‌کنیم که بعد از مدتی آن را واقعیتی محض به شمار آورده و روی آن تعصب پیدا می‌کنیم. پشت این نقشه ذهنی، حقیقت یگانگی‎مان با کل کائنات، آرام و با وقار ما را تماشا می‌کند. حتی گاهی به حالمان افسوس هم می‌خورد. اجازه بدهید با طرح یک مثال، نقشه‌های ذهنی بیهوده را بیشتر برایتان روشن کنم.

تصور کنید در اتاقی خالی روی یک صندلی نشسته‌اید. جلوی رویتان یک میز تحریر است. از پنجره این اتاق، صداهای گوناگونی را می‌شنوید که شما را بسیار کنجکاو می‌کنند. اما چون خیلی سرتان شلوغ است ترجیح می‌دهید همان جا بنشینید و کارتان را انجام دهید. از بیرون پنجره، صدای داد و فریاد می‌شنوید.

در این لحظه ذهنتان شروع به تصویر‌سازی می‌کند تا بین آن صدا و واقعیت، یک ترکیب قابل پذیرش بسازد یعنی همان نقشه ذهنی.

کمی بعد صدای دلنشین کسی که دارد آواز می‌خواند شما را مجذوب خودش می‌کند. ناگهان صدای آواز قطع می‌شود و به جایش دوباره صدای داد و فریاد بلند می‌شود. با خودتان فکر می‌کنید مردم دیوانه شده‌اند؟ چرا به جان هم افتاده‌اند؟ چرا این بینوا را رها نمی‌کنند تا آوازش را بخواند.

دیگر طاقتتان طاق می‌شود. از جایتان بلند می‌شوید تا از پنجره اتاق، مراتب اعتراض خود را اعلام کنید و اگر لازم شد حتی بیرون بروید. اما در کمال تعجب، آنچه که می‌بینید تنها یک تاتر خیابانی است. اگر از جای خودتان بلند نمی‌شدید احتمالا کلی فکر در مورد رفتار مردم و بی اعصابی جامعه می‌کردید، دو تا هم رویش می‌گذاشتید و آن را با آب و تاب بیشتری برای دیگران هم تعریف می‌کردید.

این اتفاق در مورد تمام ماجراهای ریز و درشت زندگی ما در هر ثانیه رخ می‌دهد. ذهن، بی‌وقفه نقشه می‌کشد و ما بی‌وقفه سرمان شلوغ است.

اگر این صداها ساکت شوند چه اتفاقی می‌افتد؟ اگر این توانایی را داشتیم که دکمه‌ای برایش طراحی کنیم تا هر زمان که بخواهیم آن را روشن و هرگاه که نخواهیم آن را خاموش کنیم این کار را می‌کردیم؟ اگر توانایی‌اش را پیدا می‌کردیم که افکار منفی را در لحظه و آنی از بین ببریم آیا این کار را انجام می‌دادیم؟

شاید پاسخ بسیاری از شما این باشد: البته، این کار، بسیار عالی است. اما گاهی بین گفتن و آنچه که واقعا انجام می‌دهیم تفاوتی بسیار وجود دارد.

» عاشق رنج‌هایتان نشوید

عده‌ای از ما به رنج‌ها و افکار منفی که داریم نوعی دل‌بستگی پیدا می‌کنیم. این دل‌بستگی گاهی آن‌قدر پیش می‌رود که ما رنج‌ها و این افکار منفی را به عنوان هویتمان می‌پذیریم و تصور خودمان بدون آنها برایمان غیر ممکن می‌شود.

اما چرا چنین چیزی روی می‌دهد؟ چرا ذهن به رنج بردن و افکار منفی تمایل دارد؟

در پاسخ باید بگویم که ذهن به دنبال مکان امنی برای پنهان شدن می‌گردد. در واقع می‌خواهد از ما محافظت کند. این ترس، کاملا غریزی است و به زمان اجداد غارنشین ما باز می‌گردد. مثلا ذهن به آنها پیشنهاد می‌داد که شب از غار بیرون نروند چون ممکن است زیر پای یک ماموت، صاف شوند.

از آنجایی که خاطرات هر سلول به نسل بعد منتقل می‌شود، این ترس هم تا الان ادامه داشته و به ما منتقل شده است. البته رنگ و بویش تغییر کرده چون الان دیگر ماموتی وجود ندارد. در عوض این ذهن ترسو ما را از گام برداشتن در جایی نا آشنا یا انجام کاری جدید که قبلا تجربه‌اش نکردیم باز می‌دارد.

همین ترس باعث ایجاد نگرانی، اضطراب، تشویش و افسردگی می‌شود. مثلا به ما می‌گوید: اگر در کنکور قبول نشوی فلان و بهمان می‌شود یا اگر شغلت را رها کنی احترام و تحسین دیگران را از دست می‌دهی یا اگر بینی‌ات را عمل نکنی، دیگران تو را دوست نخواهند داشت. با اینکه رنگ و بویش تغییر کرده اما روش عملش یکی است.

پس ما رنج‌هایی که می‌کشیم یا فکرهای منفی که می‌کنیم نیستیم. برای اجرای درست و تاثیر گذار فرایند رهاسازی باید این حقیقت را باور کنیم تا قفل زنگ‌زده ذهنمان را بشکنیم.

خبر خوش این است که به راحتی و در عرض چند دقیقه می‌توان از شر این ترس‌های باستانی رهایی پیدا کرد. رهایی از این ترس‌ها و فکر‌های بازدارنده یعنی رها شدن در جریان شگفت‌انگیز جاذبه، یعنی بهره بردن از نعمت‌ها و فراوانی‌های این جهان.

تمرین:

تا انتشار مقاله بعدی و یادگیری روش رهاسازی، روی مطالب گفته شده خوب فکر کنید. از خودتان سوال بپرسید. کمی خودتان را بررسی کنید و ببینید در چه مواردی، گول نقشه‌های ذهنی را خورده‌اید و آیا رنجی هست که دوست نداشته باشید رهایش کنید؟


مرکز اخبار فیلم ایران اسلامی...
ما را در سایت مرکز اخبار فیلم ایران اسلامی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : بازدید : 322 تاريخ : جمعه 25 خرداد 1397 ساعت: 6:46

خبرنامه