بی هیچ گزافه گویی فقدان شخصیتهای دلسوز و خدوم و اندیشمند همچون
دکتر احمدی ضایعهای اسفبار و جبران ناپذیر است برای جامعه و فرهنگ و دانشگاههای ما. خدای بزرگ به آن مرحوم علوّ درجات عطا بفرماید. ابتدا نمیخواستم به این زودی چیزی در مورد او بنویسم ولی سابقه حدود سه دهه آشنایی و دوستی وادارم ساخت تا یادداشت کوتاهی در مورد او بنگارم.
تا آنجا که اطلاع دارم شخصی پاکدست و پاک زیست بود. اهل فعالیتهای اقتصادی نبود و آلوده سرمایه و سود نشد. زندگی ساده معلمی داشت و از این حیث قابل ستایش است.
دوری از حاشیه، بی ادعایی، اخلاص و دلسوزی، ارادت عمیق به خاندان وحی (ع)، بی ریایی و کار در سکوت از ویژگیهای رفتاری و خُلقی او بود. ظاهری ساده و روستایی وار داشت و از نخوت و تکبر به دور بود.
نخستین آشنایی من با ایشان به سال 60 برمی گردد که قرار بود در آزمون "خبرگان بی مدرک" شرکت کنم. دانشگاهها بسته بود و درس من در دوره لیسانس دانشگاه تهران ناتمام مانده بود. به پشتوانه تحصیلات حوزوی دعوت شده بودم تا برای تدریس دروس معارف اسلامی، منطق و ... در آن آزمون شرکت کنم. خود او از من امتحان کرد. همه اشعار دیباچه مثنوی را خواندم و توضیح دادم که خیلی خوشش آمد.
درباره آرای اقبال لاهوری در مورد علیت و نیز اشکال هیوم هم سؤال کرد و توضیحاتی دادم که بسیار پسندید. مقالهٔ انگلیسی کوتاهی را نیز در چند صفحه ترجمه کرده بودم که تقدیم کردم و تأیید فرمودند.
سؤالهایی از "شواهد الرّبوبیه" و "مشاعر" ملاصدرا کردند که پاسخ دادم. ابتدا هم از اساتیدم سؤال کرده بودند که توضیح دادم و وقتی فهمید از اساتید بزرگ در فلسفه و عرفان (و فقه و اصول) بهره میگیرم بسیار خوشحال شد و در واقع دوستی ما و ارادت بنده به ایشان از آنجا آغاز شد. هفته بعد طیّ چند حکم جداگانه مرا به چند دانشگاه از جمله الزهرا، تربیت معلم، صنعتی شریف و ... معرفی کرد مبنی بر اینکه صلاحیت علمی ایشان در این ستاد تأیید شده و برای تدریس و همکاری معرفی میشوند. هنوز آن حکمها را دارم که به امضای ایشان و روی سربرگ ستاد انقلاب فرهنگی است. از آن پس صمیمیتی بین ما ایجاد شد به طوری که هفتهای دو یا سه بار نزد ایشان میرفتم و گاهی که در اتاقشان تنها بودیم با من چند جملهای انگلیسی صحبت میکرد و از زندگی، اساتید و خاطراتش برایم میگفت. گاهی راجع به بعضی نظرات دکتر سروش (مثل بحث هست ها و بایدها) یا بعضی روشنفکران دیگر با من صحبت و مشورت میکرد و نظرم را جویا میشد. روحانی دانشگاه دیده و زباندان و فلسفهخواندهای بود که به آفاق برون حوزهای و اقلیمهای فکری جدید نیز سرکشیده بود و ما چنین روحانیانی کم داریم. روان سخن نمیگفت و با مکث و تأمل بود. در انتخاب واژهها دقت میکرد. قلمش برخلاف بیانش روان و شیوا بود.
چنانکه گفتم روحانی دانشگاهدیده و زباندان و فلسفهخواندهای بود و این شگفتآور بود. دریغا استغراق در کارهای اجرایی وقت و نیروی او را تحلیل برد و مجالی و رمقی برای کارهای علمی نگذاشت و این خسران بزرگی برای جامعه است.
در اثر سالیان دراز تجربه آشنایی خوبی با بافت و ساخت دانشگاهها داشت و نقاط قوّت و کاستیهای آنها را میدانست. اساتید و نیروهای علمی را به ویژه در حوزه علوم انسانی به خوبی میشناخت. تحمل و سعه صدر بالایی داشت و زود بر نمیآشفت و میتوانست با تحصیل کردگان جدید و روشنفکران حشر و نشر داشته باشد و مباحثه علمی کند.
انسان یکرنگ، با صداقت، بی آزار، دلسوز، خیرخواه، پاکدست، بی حاشیه، بی ادعا، سختکوش و پرکاری بود.
عاشق کار کردن بود و یکبار به من گفت که کانت گفته است آلمانیها پرکارترین مردم جهان هستند.
گاهی از سختیهایی که در طی زندگی کشیده برایم میگفت که از وجوهات استفاده نمیکرده و با ترجمه، نویسندگی و ویراستاری هزینه زندگی را تأمین میکرده است.
کارهای علمی او بسیار نیست. گزیده کار بود و وسواس عجیبی در نوشتن و گفتن داشت. ولی آنچه را نوشته است حاصل دقت و تعمق زیاد است. اهل تأمل بود و پرگویی نمیکرد.
انتقادهایی به برنامهها، اعضا و عملکرد شورای انقلاب فرهنگی داشت و گاهی با من درد دل میکرد. گاهی چنان نگران وضع کشور بود که گمان میکردی دچار افسردگی شده است. از تجمل گرایی و زندگی اشرافی پارهای مسئولان کشور و نیز برخی هم کسوتانش گلایهها داشت. گاهی از رنجهای زندگیاش به خصوص در دوران تحصیل با من سخن میگفت. به حضرت امام (ره)، علامه طباطبایی (ره) و مرحوم مطهری بسیار احترام میگذاشت و گاه حکایتهایی از علامه برایم نقل میکرد. در میان اهل حوزه از آیت الله جوادی، آیت الله حسن زاده، آیت الله مشکینی بسیار با تجلیل و تکریم نام میبرد.
همیشه او را ستایش میکردم که از حوزه برآمده بود و زبان آموخته بود و فلسفه غرب خوانده بود و به آفاق برون حوزهای نیز توجّه داشت. ولی توقعم از او بسیار زیادتر از آنچه که میدیدم بود. در برابر پرسشهای فکری روز و جریانها و رویدادهای فرهنگی، موضع گیری نمیکرد و به مسائل روز نمیپرداخت و در متن جریانهای روشنفکری و مباحث روز آنگونه که انتظار میرفت حضور نداشت. آثارش پرشمار نیست. ترجمههایش پخته و سخته است ولی آنچه تألیف کرده است نیاز به نقد و ویرایش علمی دارد و خطاهایی در آنها راه یافته است. به خصوص کتابی به نام "بن لایههای شناخت" که بر خلاف نامش حاوی و شامل مباحث وجودشناسی و " فلسفهٔ اولیꞌ " است و من با اکثر دیدگاهها و داوریهایش مخالفم که اینجا جای توضیح و تشریح آن نیست. ولی ترجمههایش دقیقتر و پاکیزهتر است. بارها میگفت دارم زبان آلمانیام را تقویت میکنم و روی یکی از آثار کانت کار میکنم و قصد ترجمهٔ آن را دارم و من اطلاع ندارم که آن کار به کجا انجامید. هنر بزرگ او انسانیت، نجابت، تواضع، بی ریایی و کار مداوم برای جامعه و کشور است. آنقدر در کارهای اجرایی دقت و نظم و پیگیری داشت که یاد لوتر میافتادم که کار و حرفه را عبادت میدانست و موفقیت شغلی در این جهان را نشانهٔ رستگاری در آخرت میشمرد! گاه چنان منضبط و مقرراتی و بی انعطاف میشد که مرا یاد متدیستها و پیوریتنها میانداخت. یک بار در جلسهای آنقدر سختگیری کرد که معاونش که خود روحانی بود به شوخی گفت: حاج آقا شما اگر مرجع تقلید میشدید مقلدینتان بیچاره میشدند!
پروژهٔ خبرگان بی مدرک پیش نرفت و ناکام ماند. استادان با او همکاری نمیکردند و از این جهت خیلی شاکی و دلخور بود. میخواست از طریق این پروژه نسلی جدید از فاضلان حوزوی و دانشآموختههای غیردانشگاهی را به دانشگاه بیاورد ولی تنها بود و من این تنهایی او را کاملاً حسّ و لمس میکردم. به همین سبب بعد از حدود دو سال انتظار و با بازگشایی دانشگاهها دنبال ادامهٔ تحصیل در دانشکدهٔ الهیات دانشگاه تهران رفتم و درس خود را ادامه دادم و لیسانس و بعدها فوق لیسانس خود را گرفتم و برای دکتری آماده شدم. او مخالف این کار بود و پیوسته به من میگفت مبادا روزی تو را سر کلاس و روی صندلی دانشجویی ببینم! صبر و تحمل داشته باش مدرک خبرگان را به تو میدهیم و حتی یک بار با ناراحتی به من گفت برای ما ننگ است کسی مثل تو که این همه زحمت کشیده و دروس حوزوی خوانده و مسلط به زبان خارجی است به عنوان دانشجو سر کلاس بنشیند! و گفت ما الآن اگر بخواهیم به استاد محمد تقی جعفری یا آقای مجتهد شبستری مدرک خبرگان بدهیم کمتر از دکترا نمیدهیم شما هم همینطور! خودِ این حرف که بی کم و کاست نقل میکنم برای من افتخاری بزرگ بود زیرا در آن موقع من حدود بیست تا سی سال فاصلهٔ سنّی با آن بزرگان داشتم و ایشان جوانکی مثل من را در ردیف آنها قرار میداد و با آنها مقایسه میکرد. ولی گوش نکردم و دنبال ادامهٔ تحصیلات دانشگاهیام رفتم و همین سبب شد که ایشان از من رنجید. در دورهٔ فوق لیسانس و کارشناسی ارشد یک درس با ایشان داشتیم که فلسفهٔ تطبیقی بود. هیوم را درس میداد که البته سطح کلاس نازل و نامطلوب بود زیرا به دلیل غرق شدن در کارهای اجرایی و مدیریتی فرصت مطالعه نداشت و قدری هم اعصابش به هم ریخته بود. اولین جلسهای که مرا در کلاس دید برآشفت و ناراحت شد و به من گفت مگر قرار نبود شما را سر کلاس نبینیم! چیزی نگفتم چون قبلاً چند جلسه خصوصی در دفترشان توضیحاتم را برایش گفته بودم. لذا در کلاس شرکت نکردم تا وقت امتحان که از من امتحان نکرد و برایم صفر ردّ کرد! هر چه اصرار و التماس کردم نپذیرفت و همین سبب شد تا معدلم دو نمره پایین بیاید. بدین منوال تنها نمرهٔ صفر کل دورهٔ تحصیل و زندگیام را از دست کسی گرفتم که آن همه به من لطف و تعصب داشت. خدایش بیامرزد ولی از او مکدر شدم و چند سالی سراغ او نرفتم. تا اینکه در سال 1370، دکتری خود را با درجهٔ عالی به اتمام رساندم. روزی به طور تصادفی ایشان را زیارت کردم و جویای حالم شد و قدری آثار شرمندگی در چهرهاش نمایان بود ولی من هیچ بروز ندادم و خیلی عادی برخورد کردم. بعضی مصاحبهها و سخنرانیهایم را در تلویزیون دیده بود و خیلی تعریف میکرد لذا همانجا قرار دعوت برای تدریس در دانشکدهٔ ادبیات دانشگاه تهران را گذاشت و مرا به گروه فلسفهٔ آنجا دعوت کرد. دو درس "فلسفهٔ اخلاق در تفکر غرب" و "فلسفهٔ اخلاق در تفکر اسلامی" را برایم گذاشت و چندترم تدریس کردم که خیلی موفق بود و رضایت او را جلب کرد. سپس مرا به گروه فلسفهٔ دانشگاه تربیت مدرس که تازه تأسیس بود دعوت کرد و درس "متون فلسفهٔ غرب به انگلیسی" و نیز "زبانهای تخصصی" و "متون ادیان به انگلیسی" را برایم تخصیص داد. در آن سالها تلاش زیادی کرد که گروه ادیان در آن دانشگاه تأسیس کند که نیاز به سه نفر استاد با Ph.D رشتهٔ ادیان داشت و نتوانست پیدا کند و تنها من بودم و یک نفر دیگر که دکترای ادیان بود ولی دو مقطع کارشناسی و ارشد او رشتهٔ فنّی بود و وزارت علوم نپذیرفت و گروه تشکیل نشد. باز هم تنها بود و خیلی ناراحت شد. سازمان سمت را تازه راهاندازی کرده بود. مرا به همکاری در آنجا فراخواند و چند کتاب را در رشتهٔ فلسفه و ادیان برایم به منزل فرستاد تا در مورد چاپ آنها داوری کنم که انجام دادم. پیشنهاد تألیف یک کتاب درسی در رشتهٔ ادیان به من داد و چند جلسه با خودش و معاون سازمان سمت در این مورد بحث و گفتگو کردیم ولی به لحاظ همان روحیهٔ خاص قانونگرایی خشک و عدم انعطاف (روحیهٔ پیوریتنی) به توافق نرسیدیم و حتی صدای معاونش درآمد و صریحاً از او انتقاد کرد. من دیگر دیداری با ایشان نداشتم تا اینکه در یک کنفرانس در دانشکدهٔ حقوق دانشگاه تهران که از سوی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشهٔ اسلامی برگزار شده بود شرکت کردم و از سخنرانی من خیلی خوشش آمد. به خصوص در بخش پاسخ به پرسشها و جواب به بعضی دانشجویان نوگرا دربارهٔ هرمنوتیک که اصطلاحات انگلیسی را به کار میبردم صدای احسنت و آفرین ایشان در همان پنل بلند شد. بعد از پایان آن کنفرانس که خود ایشان هم به عنوان سخنران در پنل بود و چند استاد دیگر هم حضور داشتند به منزل رفتم. همین که رسیدم همسرم گفت آقای دکتر احمدی چند بار تلفن کردهاند و اصرار دارند با شما صحبت کنند. در همین اثناء تلفن زنگ خورد و همسرم گفت دکتر احمدی هستند. با اینکه بسیار خسته بودم و تازه رسیده بودم به کتابخانه رفتم و با ایشان صحبت کردم. با همان لحن معلمی شروع به تمجید و تحسین من کرد و آنقدر اظهار لطف کرد که شرمنده شدم و تواضع اجازهٔ نقل کلمات و تعبیرات ایشان را نمیدهد و صریحاً عذرخواهی کرد و گفت در مورد شما اشتباه کردم باید دکتر میشدید! همان لحظه همهٔ کدورتی که داشتم از دلم رفت و همان مهر و ارادت را نسبت به ایشان دوباره در خودم احساس کردم. خدایش بیامرزاد که انسان والایی بود. بعدها دو سفر به تبریز و اصفهان در خدمت ایشان بودم که با هم در کنفرانس علمی دانشگاه تبریز و دانشگاه اصفهان شرکت کردیم. به خصوص در تبریز دو نفری در یک هتل بودیم و چند روز با هم بودیم و فرصتهای خوبی برای بحث سر میز غذا و موقع قدم زدن پیش میآمد و خاطراتی دارم که امیدوارم در فرصت مناسب بنویسم یا نقل کنم. او هیچگاه حوزه و زیِّ طلبگی خود را از یاد نبرد و همواره دغدغهٔ موفقیت و سرافرازی طلاب جوان را داشت و به سربلندی روحانیت و حوزهها میاندیشید. هر چند در سالهای اخیر از کارهای علمی و قلمی دور شده بود. من او را عالمی بزرگوار و متعهد و مدیری موفق می دانم که قابلیتهای فراوان داشت و دریغا که استغراق در کارهای اجرایی فرصت پرداختن به کارهای قلمی و فعالیتهای علمی بیشتر را از او گرفت. نقش مدیریتی او از نظر من برجستهتر از نقش علمی او بود. من او را مدیری موفق و تأثیرگذار میدانم و دستاورد بزرگ زندگی او همین توفیق در سطوح مدیریت و امور اجرایی بود. ما امروز سازمان سمت و دانشگاه تربیت مدرس را از او داریم و امیدواریم مسئولان ذیربط این مراکز و نهادها تجلیل و حفظ یاد او را از یاد نبرند.
از خدای بزرگ برای او طلب رحمت و غفران میکنم. یادش گرامی باد!
مرکز اخبار فیلم ایران اسلامی...
ما را در سایت مرکز اخبار فیلم ایران اسلامی دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : بازدید : 376 تاريخ : يکشنبه 10 تير 1397 ساعت: 23:05