آن زمان وقتی این ماجرای تلخ را از منبریها میشنیدیم و یا در کتابهای تاریخ و مقتل میخواندیم فقط تعبداً تلقی به قبول میکردیم و حقیقت آن برای انسان آنگونه که بایدوشاید روشن نمیشد. بهویژه وقتی میگفتند ابن ملجم با قصد قربت به این جنایت تاریخی اقدام کرد!
پس از پیروزی انقلاب حوادثی رخ داد که فهم و درک این واقعیتهای تاریخی را تا حدودی روشن ساخت و ثابت کرد که میشود خیلی راحت انسانهای شریف و پاک و شخصیتهای اصیل و انقلابی را در اثر القائات دشمنان توسط افرادِ حتی متدینِ سادهاندیش و ظاهر نگر و با قصد قربت و انگیزه الهی به مسلخ تخریب و ترور کشاند و از صحنه خارج کرد.
اوایل پیروزی مخالفان شهید آیتالله بهشتی که منافقین، فرقانیها و بنیصدریها بودند، شبیه همین فضاسازی را علیه ایشان درست کردند. گاهی مینوشتند: بهشتی فئودال زاده و سرمایهدار است و گاه میگفتند: او در شمال تهران منزلی دارد که فاصله درب ورودی آن با ساختمان به بیست دقیقه پیادهروی نیاز دارد. در کنار اینها بهاصطلاح استدلالهایی نیز ارائه میشد تا هیچ شک و شبههای برای خوانندگان و شنوندگان باقی نماند و حتی مذهبیها و انقلابیها نیز باورشان بیاید. یادم هست بسیاری از متدینان این حرفها را تکرار میکردند و از بهشتیِ مظلوم اعلان انزجار مینمودند.
یک روز شایع کردند: همسر بهشتی آلمانی است و فارسی بلد نیست صحبت بکند و بچههایش نیز همینطور! این شایعه در جبههها میان رزمندگان هم کارساز شده بود و حتی فرماندهان جبههها را نسبت به وی بدبین ساخته بود. در این میان مظلوم بهشتی چه میتوانست بکند؟ او طی سفری به جبههها مجبور شد همسرش را نیز با خود به اهواز بیاورد تا او در میان رزمندگان سخنرانی کند وآنها از نزدیک مشاهده نمایند که همسر بهشتی آلمانی نیست و فارسی هم خوب بلد است.
همسرش چند جلسه در "زینبیه اهواز" برای خانمها و بسیجیها صحبت کرد، ولی تأثیر چندانی نداشت، چراکه آن دو هنوز به تهران نرسیده بودند که شایعه دیگری بر شایعات قبلی افزوده شد و گفتند: این خانم همسر بهشتی نبود و فرد دیگری آوردند بهجای او صحبت کرد!
مظلوم بهشتی به هر شهر و دیاری میرفت و در هر جلسهای برای سخنرانی حاضر میشد مردم متدین و ناآگاه را بر ضد او تحریک میکردند. آنها میآمدند مجلس را به هم میزدند و مانع از سخنان او میشدند.
تأسفبارتر اینکه تعداد زیادی از روحانیان سادهاندیش و مقدسمآب، بازی این شیطنتها را خورده و به جمع مخالفان بهشتی پیوسته بودند و در برخی مراحل جلوتر از منافقین و بنیصدریها به طبل تهمت، افترا و شایعه میکوبیدند. یکی از این آقایان که به تندخویی و پرخاش شهرت داشت، بهشتی مظلوم را به "راسپوتین" راهب درباری تشبیه کرده بود. راسپوتین یک اسقف مسیحی بود که به دربار تزار روسیه {نیکولاس رومانوف} نفوذ کرده و همهکاره او شده بود. او مشکل اخلاقی هم داشت و مرد فاسدی بود، بهطوریکه با اکثر زنان درباریان ارتباط نامشروع برقرار کرده بود و به همین سبب توسط شاهزادگان کشته شد.
ملاحظه میکنید این گونه تشبیهها چقدر جرئت وجسارت میخواهد اما تندخویان و بیتقوایان این کارها را به آسانی و حتی به قصد قربت انجام میدادند. در محیط دانشگاهی بعضی دانشجویان از باب تمسخر وتحقیر او را "اُسقُف بهشتی" خطاب میکردند.
این شایعات و تهمتها اگر چه از منافقین و فداییان خلق و نامحرمان انقلاب آغاز شد ولی در توسعه و تعمیق آن دوستان بازیخورده و جفاکار و احیاناً متدین بسیار تلاش وتکاپو و ایفای نقش کردند. خدا انصافشان بدهد فضا را به قدری آلوده و مسموم ساختند هر کس نامی از بهشتی بر زبان میآورد، دهنش نجس میشد... .
وقتی مرحوم آیتالله طالقانی به رحمت خدا رفت، شایع کردند بهشتی او را مسموم ساخت، میگفتند: چون او در سر هوای ریاست و ادعای رهبری بعد از امام را دارد بنابر این، وجود طالقانی مانع بزرگی برای این کار بود! این را بهاصطلاح دلیل دیگری بر انحصارطلبیهای بهشتی! برای مردم القا میکردند. در تشییع جنازه مرحوم طالقانی، انبوه مردم در تهران یک صدا شعار میدادند:"بهشتی، بهشتی، طالقانی را تو کشتی" و مردم شهرها و استانهای دیگر نیز از تهرانیها تبعیت کردند.
هیچ کس نمیتوانست حریف این فضای آلوده باشد. همه مات و مبهوت مانده و خود را به دست تقدیر وسرنوشت سپرده بودند. متدینان واقعی و انقلابیون آگاه به مسائل فقط خون دل میخوردند. در این میان تنها چیزی که فضا را ناگهان دگرگون ساخت، خون بهشتی مظلوم بود که در هفتم تیر 1360 در دفتر مرکزی حزب جمهوری بر زمین ریخته شد. دقیقاً از همان لحظه آلودگیها از فضای کشور کنار رفت. مردم به حقایق دست یافتند وخط اصیل انقلاب وامام دوباره به جامعه بازگشت وحاکمیت را بر عهده گرفت.
شبیه همین اتفاق ناگوار بلکه از جهاتی شکنندهتر و بیرحمانهتر در دهه هشتاد علیه فقیه فرزانه آیتالله هاشمی رفسنجانی رخ داد و خوارج مسلکان و نوفرقانیسمها هویت و ماهیت خود را بهخوبی نشان دادند و کوس رسوایشان عالمگیر شد.
امروز اگر چه شهید بهشتی و هاشمی رفسنجانی در میان ما نیستند، اما کسانی حضور دارند که افکار و اندیشههای ناب آنها را در جامعه وارثند و به سیره عملی آنها اقتدا میکنند؛ از طرفی اگر هم خوارج صدر اسلام، منافقین و فرقانیهای اوائل انقلاب به قول شهید مطهری منقرض شدند و رفتند، ولی رسوبات افکار انحرافی آنان هنوز در لایههای جامعه ما مشاهده میشود. متاسفانه افرادی به ظاهر متدین و تسیبح به دست و پینه در پیشانی، گرفتار همان رذائل اخلاقی میباشند و به مجرد بهانهای مخالفان خود را به همان اتهامات کذایی متهم میکنند.
تجربه تاریخی نشان داده که این گونه اتهامزنیها از صدر اسلام بوده و تا قیامت نیز ادامه خواهد داشت، آنچه که مهم است بدانیم و هوشیار باشیم در کدامین صف این جدال تاریخی و عینی قرار داریم؟! در صف خوارج مسلکان یا در جبهه بهشتی منشان؟ بخصوص متدینین و حزب الهیهای واقعی باید بیشتر دقت کنند و متوجه این لغزشگاهها باشند.
مرکز اخبار فیلم ایران اسلامی...
ما را در سایت مرکز اخبار فیلم ایران اسلامی دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : بازدید : 320 تاريخ : يکشنبه 10 تير 1397 ساعت: 23:05