گاهی در زندگی درگیر جنگهایی پوشالی میشویم. مبازرههایی بی حاصل که اگر کسی جلویمان را نگیرد تا ابد ادامه خواهند داشت. چرا ما درگیر این جنگها میشویم؟ چون در حال فرار هستیم.
«انجـــــام دادن»، برای فرار از این دو واژه چه خفتها که در زندگی نمیکشیم و چه آسمانها که به ریسمانها نمیبافیم. شاید خواندن ماجرایی که در این مقاله برایتان تعریف میکنم به شما کمک کند تا مثل من یاد بگیرید که منطقی رفتار کردن و رعایت سلسله مراتبی که در ذهنمان تا رسیدن به مرحله انجام یک کار، ردیف کردهایم همیشه جواب نمیدهد.
گاهی بهترین کار به جای فرار کردن یا جنگیدن با انجام یک کار، ماندن، رو به رو شدن و تنها انجام دادنش است. کسی چه میداند، شاید اصلا جنگی در کار نباشد!
انجام کار را اول قرار دهید و توانایی کار و خواستنش را به زمانی بعد از آن موکول کنید. آنها را جایی دورتر قرار دهید و مطمئن شوید که جلوی دست و پای شما را نمیگیرند.
نیل پاسچرا نویسنده آمریکایی
» وقتی سفیدی کاغذ، هیولا میشود
من طراحم. ولی در دوران دانشجویی ترسناکترین چیز برای من طراحی کردن بود. هنگامی که سفیدی کاغذ طراحی را میدیدم به قول ارسطو در سریال پایتخت، سرم چرخ چرخ میزد، دستانم یخ میکرد و ذهنم از هرچه طرح و ایده بود خالی میشد.
وقتی به این حال میافتادم با خودم میگفتم حتما به خاطر این است که مباحث تئوری طراحی را خوب یاد نگرفتم یا نمونههای کمی دیدم، برای همین طرحی به ذهنم نمیرسد و سفیدی کاغذ من را میترساند.
در واقع مشکل این نبود که من مطالب تئوری را نمیدانستم یا نمونهای ندیده بودم. مشکل این بود که من فقط از روی کاغذ، خوانده و دیده بودم. همان طور که کسی با خواندن کتاب ریاضی و حفظ کردن فرمولها، بدون اینکه تلاشی برای حل کردن مسئلهها کند، ریاضی را یاد نمیگیرد، بدون در دست گرفتن قلم و تنها با دیدن نمونهها و خواندن مطالب تئوری هم کسی طراح نمیشود.
زمان میگذشت و من همچنان در حال کلنجار رفتن با خودم بودم. استاد کلاس طراحی با ریشهای سفید و بلندش چند جلسهای بود که جنگیدن من با غول کاغذ طراحی را تماشا میکرد. در یکی از همین جلسهها استاد بینوا که با دیدن کارهای من دیگر طاقتش تاق شده بود به سمت میزم آمد و در یک حرکت ناغافل، کاغذ طراحیم را برداشت و با نهایت زوری که میتوانست بزند آن را مچاله کرد!
بعد دوباره کاغذ را باز کرد اما این بار آن را از وسط پاره کرد! همان طور که تکههای کاغذ را در هوا تکان میداد به من گفت: بهاری این چیه؟ گفتم استاد: قبلا اسمش کاغذ طراحی بود. گفت: الان اسمش چیه؟ من که کمی گیج شده بودم و با فکر اینکه امروز از استاد یک صفر کله گنده میگیرم حسابی هم ترسیده بودم، نفسی کشیدم و گفتم: استاد نمیدانم. الان فقط به درد سطل زباله میخورد. استاد گفت: احسنت! حالا قبل از اینکه بندازمش تو سطل زباله توش خط بکش! یه چیزی بکش! هر چیزی! تا تو این کاغذ چیزی نکشی حق نداری بری بیرون!
گفتم: استاد آخه…گفت: آخه بی آخه. من امروز غیر از کلاس شما کار دیگهای ندارم. اگر نکشی تا غروب آفتاب همه کلاس رو اینجا نگه میدارم! پس بکش!
من یک نگاه به استاد کردم، یک نگاه به سی و دو دانشجوی دیگر که داشتن چپ چپ به من نگاه میکردند و یک نگاه به ساعتم که عقربههایش تا ظهر فاصله زیادی داشتند. دیدم هیچ چارهای ندارم. قلم طراحی را در دست گرفتم و همچنان که دستانم میلرزید شروع به کشیدن کردم. اولین خط، دومین خط و الکی الکی یک طرح زدم.
قبل از اینکه زمان معمولی کلاس تمام شود طرح را برداشتم و پیش استادم بردم. استاد، عینک بزرگش را کمی پایین داد و نگاهی به طرحم انداخت. دستی به ریشهای سفیدش کشید. لبخندی زد و گفت: بهاری! گفتم: بله استاد. گفت:
خواستن توانستن نیست! انجام دادن توانسته! حالا برو.
درس بزرگی که من از استاد طراحیام گرفتم فقط از من یک طراح نساخت. این درس باعث شد تا در بسیاری از کارهای آیندهام به گونه دیگری قدم بردارم.
اشکال کار من کجا بود؟
اشکال کار من، طرز تفکر اشتباهم بود. من غرق در تئوریهای بی پایان بودم بدون اینکه جرات انجام دادن داشته باشم. وقتی تمرکز ما روی کسب دانش تئوری باشد، آنگاه تمام وقت به تجزیه تحلیل و تفکر در مورد اینکه چرا کاری انجام پذیر نیست یا چگونه انجام دادنش بهتر است میپردازیم و هر چه بیشتر به این کار بپردازیم نیروی بیشتری از دست میدهیم و توانایی انجام آن کار از ما دور میشود.
من فکر میکردم برای اینکه بتوانم طراحی را با موفقیت انجام دهم، در وهله اول باید توانایی انجامش را داشته باشم و در مرحله بعد باید انگیزه انجامش را به دست بیاورم، در غیر این صورت شکستم حتمی خواهد بود. گذشته از اینها، ریسک اینکه ممکن است با انجام دادن بدون آمادگی کارها مثل احمقها به نظر برسم در ردیف جلوی ذهنم جا خشک کرده بود و مدام مرا میترساند.
اما وقتی کاری را انجام ندهیم از کجا بدانیم که میتوانیم انجامش دهیم یا نه؟
من در مورد کارهای عجیب و غریب حرف نمیزنم. من در مورد میلیونها اتفاق کوچکی حرف میزنم که موفقیتهای بزرگی برایمان به دنبال دارند اما ما با موانع ذهنیمان آنها را خنثی میکنیم.
» هر بار خودتان را با یک انجام دادن ناگهانی، غافلگیر کنید
آمادگی بسیار عالی است. اما در صورتی که جلوی انجام دادن را نگیرد. اجازه بدهید مثالی برایتان بزنم. تصور کنید که میخواهید کتابی بنویسید. اینگونه با خودتان نگویید که خب، اول در یک دوره نویسندگی ثبت نام میکنم تا یاد بگیرم چطور باید بنویسم. بعد یک جای دنج و آرام پیدا میکنم که الهام بخش باشد و بعد شاهکار ادبیام را خلق میکنم. دوستان عزیزم با این روش، هیچ گاه فرصت تمام کردن حتی یک جمله را هم به خودمان نمیدهیم!
چطور است اینگونه عمل کنیم؟ شروع به نوشتن یک صفحه کنیم حتی اگر افتضاح باشد. رو به رو شدن با این حقیقت که چیزی نوشتهایم ما را متقاعد میکند که بله ما هم قادر به نوشتن هستیم و بعد انگیزه نوشتن و ادامه دادن را پیدا میکنیم. چرا؟ چون انسانها ذاتا عاشق کارهایی هستند که به آنها ثابت میکنند توانایی انجامشان را دارند.
همان طور که استادم گفت:
انجام دادن کار به توانستنش منجر میشود.
شما کاری را شروع میکنید و به دنبال آن اعتماد به نفس و انگیزه انجامش در شما ایجاد میشود. عمل کردن، شاید در ابتدا سخت و حتی مثل ماجرای من، ترسناک به نظر برسد اما وقتی با آن رو به رو میشویم با جان و دل میفهمیم که بیشتر از آنچه فکرش را میکردیم توانایی داریم و اگر بخواهیم حتما میتوانیم.
در همین زمینه بخوانید:
مرکز اخبار فیلم ایران اسلامی...
ما را در سایت مرکز اخبار فیلم ایران اسلامی دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : بازدید : 349 تاريخ : دوشنبه 8 بهمن 1397 ساعت: 19:04